بی سوادی
مسئولیت بی سوادی…
ماجرای فیلم کتاب خوان را شاید همه میدانیم و از بازشرح آن خودداری میکنم. اما نکته ای در این فیلم هست که پیکره ی نقش اصلی فیلم را اسیر کرده و رها نمی کند.
او سواد ندارد و این را کسی نمی داند و این بیسوادی او را به رابطه با پسر بچه ای مدرسه ای وارد می کند که در ازای رابطه ی جنسی برایش کتاب می خواند و در این مسیر، عشق او به کتاب، او را عاشق کتابخوان داستان می کند.
در یکی از سکانس ها، وقتی در یک رستوران منو را دستش می گیرد و نمیتواند چیزی را بخواند به پسرک می گوید هر چه خودت دوست داری سفارش بده!
و در سکانسی دیگر،
او متهم به امضا کردن یک دستورنامه جنگی خطیر شده و به خاطر لو نرفتن بیسوادی اش آن را گردن و تا آخر عمر در زندان می ماند.
گونه ای از بیسوادی در ما و در این روزهای ما شکل گرفته که خیلی چیزها را بخاطر همین سندروم گردن می گیریم.
این سندروم ما را همه چیز بلدهای هیچی بلد کرده و باعث شده بجای غرقه در عمق کتاب شدن، گزیده خوان و باز نشردهنده ی خردک های علمی ادبی هنری و… شویم…
ما از همه چیز می خوانیم اما اندک!
شخصی جمله ای از اروین یالوم نشر میکند و این شخص دوم را به سمت او می کشاند که ما هر دو یک کتاب را خوانده ایم و میتوانیم بحث کنیم اما متوجه می شود که او فقط همین چند خط را خوانده یا ناخوانده منتشر کرده و به همین شیوه هاله ی مهتابی بر بالای اندیشه اش شکل گرفته است.
این سم است…
بلایی آینده سوز که باعث شده تمام هویت سواد ما در شنیدن چهار جمله ی قصار با افکت موزیکی دلنشین از فلان سلبریتی در برنامه هایی چون دورهمی، همرفیق و … خلاصه شود.
این صنعت موجب تولید و جایگزین شدن سلبریتی ها بعنوان روشنفکران جامعه شده و دست مان را خالی تر از خالی می کند.
متاسفانه این سواد ِ ناشی شده از بیسوادی موجب یک مسمومیت علمی شده که مثلا فلان دکتر در فلان برنامه مطلبی را به ناف مثلا مولانا می بندد و جمله خلق هم میگویند به به و اگر بگویی از ایشان نه بلکه از اوشان نیست محکوم می شوی به سطحی نگری و رها کردن اصل و چسبیدن به فرع!
این سندروم در روزهای کرونایی که بیشترین زمان حضور در فضای مجازی را داریم به سرعت در حال رشد است و این خیلی غم انگیز است.
کاوه نوری فرد